گردش با آرمیا
پسر گلم مثل مامانش ددریِ. وقتی هر کدوممون لباس می پوشیم آرمیا اصرار داره ببریمش دَدَه.....با دست در رو نشون می ده و می گه دده.... برای همین یه روز به درمیون که باباش خونه است ، سعی می کنیم آرمیا رو ببریم دده . روز پنج شنبه 21 خرداد هم قرار شد بریم بیرون و مهمون مامان (بنده ) بشیم . آقا بستنی خیلی دوست داره ولی من بستنی مخلوط براش گرفتم و آرمیا بخاطر ترش مزه بودنش دوست نداشت و آبرومون رو توی بستنی فروشی برد. چون بستنی رو می خورد و رشته های فالوده رو از دهنش بیرون می انداخت بعدش کلی توی کالسکه آواز خوند و شیطونی کرد تا رسیدیم پارک کودک....اونجا سوار تاب و سرسره شد و کلی بازی کرد و بهش خوش گذشت.....شبم رفتیم شامو بیرون خوردیم که پسری فقط رستوران رو بهم ریخت و هر چی روی میز بود پرت می کرد پایین و خودش ذوق می کرد و می خندید و بعدم خودشو تشویق می کرد و دست می زد....خلاصه با کلی استرس و خجالت شام رو قورت دادیم و به طرف خونه پدر جون راه افتادیم. ساعت 11 رسیدیم خونه پدر جون و آرمیا بازم دوستا داشت بازی کنه و شازده تا ساعت 1 نیمه شب بیدار موند و بازی کرد..... بالاخره با زور خوابوندیمش و صبح جمعه وقتی از خواب بیدار شد و دید خونه پدرجونه از خوشحالی داشت پر در می آورد....الهی همیشه شاد و خوشحال باشی مامان .
آرمیا و بابا محسن و نمکدانی که آرمیا اصرار داشت با خودش ببره خونه
خنده موش موشی آرمیا . وقتی می گیم موش موشی بخند اینجوری می خنده و لوس می شه
اینجا هم یه سلفی با آرمیا ولی مگه می ذاشت سلفی مون خوب بشه
این ماشینی که دست آرمیاست خیلی براش عزیزه. از بین اسباب بازی هاش بیشتر با این ماشین کوچولو بازی می کنه که البته چند تا شکل هم داره..... دائم حتی موقع خواب هم دستتشه....دیگه وقتی خوابش سنگین می شه از دستش در می آریم.
این چند تا عکسم می خواستیم سلفی بگیریم اما آرمیا یه جا بند نمی شد
توی پارک بعد از بازی کنار بابا محسن
نارارضی از نشستن توی کالسکه و اصرار برای دوباره رفتن به بازی و شیطونی
شازده شیطون دوست دارم ماما