بی خوابی مامان و خواب آرمیا
آرمیا جونم امروز 3 ماه و 21 روزته. دیشب خونه پدرجون بودیم. پدر جون از روز دوشنبه رفته نمایشگاه فرش تهران ماموریت و ما پیش مامانی و خاله موندیم که تنها نباشن. برای همین شما و من خوش به حالمونه. چون مامانی و خاله خیلی کمکمونن.پیششونم خیلی خوش می گذره. اما دیشب بی خوابی زده بود به سر من . تا ساعت 3 نگات می کردم . شاید باورت نشه نفس هاتو می شمردم و خدا رو شکر می کردم . وقتی یادم افتاد تا پارسال این وقتا تو پیشمون نبودی بیشتر شکر خدا می کردم. برای همین از خواب نانازت چند تا عکس خوشمل گرفتم. صبح که منو بابامحسن و خاله جون داشتیم می رفتیم سرکار شما ازخواب بیدار شدی و به ما که بالای سرت قربون صدقه می رفتیم اینجوری با تعجب نیگا می ک...